خدايا نترس
نه به گناه مي افتي
نه به جهنم ميروي
من و تو به هم محرميم...
دستانم را بگير
یادت زیباست
اگه خودت بودی
چه غوغایی میکردی...
دقت کرديد هر وقت تو زندگيتون يه روزنه اميد پيدا ميشه
سريع يه پتروس فداکار پيدا ميشه انگشتش رو ميکنه توش !!!
به بعـــــــــضیا باید گفت :
خــــــــــــــــــــــــــــــــاص بودن پیشکـــــــــــش ... .
آدم بــــــــاش ... . !
بلـدی ؟؟؟؟!
اخلاق سگيتو به جون ميخرم
اگه مرامتم مثل سگ باشه…!!
زن منتظر توی داروخانه میگفت «اونقد اصرار کردم که شوهرم ماهواره خرید. شش ماه بعدش بهم گفت "تو در برابر قد و اندام و خوشگلی یشین مث عجوزهای"».
پ.ن: داروخانهچی اسم زن را صدا کرد تا برود نسخهاش را بگیرد. اسمش «پری ناراحتی» بود.
بحث افزایش خیانت در جامعه و رابطه متقابلش با سریالهای ماهواره شده بود. حرف آخر را دختری زد که جلوی تاکسی نشسته بود و به گفته خودش روانشناس و آسیبشناس هم بود. گفت «زنها بیشتر خودکشی میکنند اما درصد موفقیت خودکشیشان کمتر است از مردان. خیانت هم در زنها همین است. بیشتر بهش فکر میکنند اما کمتر اجراییش میکنند»!؟
4 چیز باعث جذابیت یه مرد میشه :
خنده اش... تن صداش.. بوی ادکلنش... و از همه مهمتر، آدم بودنش
درسته...؟
دستــــت را بیـــــــاور ....
مردانه و زنانه اش را بی خیـــــــال
دســـــت بدهیم به رسم کودکــــــــــی ...
قرار اســــــت هــــوای هم را بی اجــــــــازه داشته باشیـــم ..
به کرمهای اطرافتان پیله نکنید ....
توهّم پروانه شدن میگیرند !!!!!!!!!
سَـــرسَـــری رد شـــو ،
و ..
زنـــــدگـــــی کـن !
دقّــــت ،
دق اَت مــــی دهـــــد !
بلند بخوان؛
درشت بنویس؛
آویزه ی گوشت کن که :
«تقوا» آن نیست؛
که با یک «تق»، وا برود …
"ملّا حسن" پیرمرد است. آنقدر معروف و محترم است که اهالی، اسمش را روی روستایشان گذاشتند؛ حوالی بجنورد. ملّا حسن "غیبگو"ست. حتی از تهران و حدود اربعه کشور هم میآیند این روستا تا ملّا حسن با یک کاسه آب، نشانی گمشدهشان را بدهدشان؛ ماشین، پول، مدارک و .... و حتی آدم. میگویند جنها را مسخّر کرده. خود ملّا حسن نمیگوید مسخّر. موکل میگوید. سرش آنقدر شلوغ است که پسران قولتشنش شیتیل میگیرند تا بینوبت راه بیندازند مشتریها را از در پشتی. خودش اما پولی طلب نمیکند. مشتریها اگر دوست داشتند مبلغی میگذارند زیر زیلوی اتاق ملّا حسن. ملاحسن رونق روستاست. چند نفری خانههای گلیشان را اجاره میدهند به شبماندگان غریبی که روز، نوبتشان نشده. حتی همسایه ملا حسن هم کبابی راه انداخته و وضعش توپ شده. من ملاحسن را باور ندارم هنوز اما آنقدر شنیدهام از این - شاید - معجزهش که دوست دارم پیدانشده من را هم نشانم دهد در کاسه آبش!
خدایا
مارو ببخش که در کار خیر
یا “جار” زدیم…
یا “جا” زدیم…
خیلی دلم میخواد در زمان سفر کنم و ببینم آیا ما ایرانیها در همهٔ تاریخمون اینقدر عجیب بودیم ، پر از تضاد پر از تناقض ...
به قول یکی از دوستان ، دانشگاه یه خوبی برای من داشت و اون این بود که فهمیدم سواد،شعور نمیاره ...
اگه بهت بگن فقط یه ارزوت امسال براورده میشه چه ارزویی میکنی؟؟
این پسرایی که همیشه شیک و لباسای اتو کرده و بوی عطر و لباس تمیز و موی سر سشوار خورده میان سر کلاس …
فقط خواستم بگم تمام وسایلی که باعث این همه مرتب و تمیز بودن به کار برده شده همشون الان توی اتاقش ولو هستن !
عطرها بی رحم ترین عنصر زمین اند . . .
بی آنکه بخواهی میبرنت تا قعر خاطراتی كه..
برای فراموشیشان ..
تا پای غرور جنگیدی …!!!
فقط زخم ها نیستند كه ماندگارن...!
گاهی کسی
چنان نرم به تنت دست می کشد
که جایش تا ابد روی پوستت می ماند.. :(
وي گنــد خيانت تمام شهر را گرفته...!
مردهاي "چشم چــران" زن هاي "خـــائن"
پسرهاي "شهــوتي" دخترهاي "پـــول پرست"
پس چه شد؟؟؟
چيدن يک سيــب و اينهمه تقــــاص؟!
بيچاره "آدم" بيچاره "آدميــت"
خداوکیلی اینایی که گفته بودن امسال آجـــــیـــــــل نمیگیرن کجــــــــان؟
ووالا ما هرجا رفتیم دیدم رو میزاشون پـــســــتــــه گذاشتن،کنارشم یخورده آجیل ریختن :|
یکی از رفیقام سیگاریه ، وقتی از خودش میپرسی همچین میگه تفریحی میکشم انگار بقیه به خاطر شکنجه و عذاب سیگار میکشن :|
خانما، آقایون عزیز... تجربه ثابت کرده تو یه رابطه هر چه بیشتر به طرف مقابل سگ محلی کنین رابطه مستحکم تر خواهد بود.... از همین حالا امتحان کنین.....
نیستیم !
به دنیا می آییم
عکس ِ یک نفره می گیریم !
بزرگ می شویم ،
عکس ِ دو نفره می گیریم !
پیر می شویم ،
عکس ِ یک نفره می گیریم …
و بعد
دوباره باز
نیستیم
« حسین پناهی »
عجیبترین چیزی که از این فرانسویها دیدم این عددهاشون هست! واللا از اون جایی که شمارش در اقصی نقاط جهان با سیستم ده دهی انجام میشه من فک میکردم دیگه همه سر مدل شمردن متفق القول باشن. اما گویا این طور نیست! این فرانسویها با این سیستم شمارششون کاری کردن که ما زبان آموزان فلک زده، بعد از چندین ترم زبان آموزی مستمر، هنوز هم که هنوزه وقتی وسط یه متن به یه عدد میرسیم یا وقتی که معلمه میگه صفحهی فلان کتاب رو باز کنید، همگی چند ثانیهای هنگ میکنیم، بعد به حالات ایکیوسان مانندی به مغزمون فشار میآریم و نهایتاً اقدام درخور رو انجام میدیم! باور نمیکنید؟ خب بذارید توضیح بدم.
سوال: مشکل ما با شمارش فرانسویها کجاست؟
جواب: دقیقاً از اونجایی که اعداد شصت و نه رو رد میکنند.
ببینید تا شصت و نه همه چیز عادی هست اما از این جا به بعد کار پیچیدگی هایی به وجود میاد. من از شما میپرسم: بعد از ۶۹ چنده؟ هوم؟
بعله! دقیقاً آقا! دقیقاً اشتباه کردید! توی فرانسه بعد از ۶۹ عدد بسیار زیبا و جذاب «شصت و ده» رو داریم. و در ادامه، شصت و یازده، شصت و دوازده، ... شصت و نوزده! هیچ خودتون رو نگران نکنید، به گیرندههاتون هم دست نزنید! اصل جنس خرابه.
خب. این یه مرحله از عجایب کار بود. حالا به نظرتون بعد از «شصت و نوزده» که به رقم میشه ۷۹ چه عدد باید بیاد! مسلمه که ۸۰. ولی این فرانسویها که عین بچّهی آدم بهش نمیگن هشتاد! به جاش، به عدد هشتی که جلوش یه دونه هم صفر باشه میگن «چهار-بیست». اعداد بعدی به ترتیب میشن: چهار-بیست و یک، جهار-بیست و دو، چهار-بیست و سه ... تــــــــــا چهار-بیست و نه!
خب. یه شانس دیگه بهتون میدم. بیاید حدس بزنیم که بعد از چهار-بیست و نه (۸۹) چه اتفاقی میوفته! آفرین! زدید وسط خال! «چهار-بیست و ده، چهار-بیست و یازده، چهار-بیست و دوازده ... چهار-بیست و نوزده»!
خب حالا خودتون رو بذارید جای ما و تصور کنید که معلمه بگه صفحه ی «صد و چهار بیست شونزده» رو باز کنید. معمولا یه کم زمان میبره که تا بفهمیم که منظورش صفحه ی ۱۹۶ هست. یا وقتی مثلا داریم متن میخونیم و وسطش مینویسه «در سال ۱۹۹۴ فلان اتفاق افتاد» با دیدن عدد همهمون به تته پته میاوفتیم و یه کم زمان میبره تا الفاظ «هزار و نه صد و چهار بیست و چهارده» به فرانسوی از دهنمون خارج بشه
دوسـتِ عـزیز ؛
هر غلـطی رو انـجام دادن ، اسمـش " پايـه بـودن " نيـست
خـَـريـَتـه !
پیاده از کنارت گذشتم، گفتی: "قیمتت چنده خوشگله؟"
سواره از کنارت گذشتم، گفتی: "برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"
...
در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود!
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود!
زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی!
در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من!
در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی!
در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلندگفتی: "زهر مار!"
در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت فحش خواهر و مادر بود!
در پارک، به خاطر حضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم!
نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی!
من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی!
مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!
تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است!
من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام!
عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی!
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد!
من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ!
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر!
وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است!
وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است!
------------------------------
نه دیگر من به حقوق خود واقفم، و برای گرفتن برابری در مقابل تو تا به انتها استوار و مستحکم ایستاده ام زیرا به هویت خود رسیده ام، به هیچ وجهی از حق خود نخواهم گذشت.
من با تو برابرم، مرد
احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی تا من بنشینم
احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی
احتیاجی ندارم که تو حامی باشی
خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم
با تو شادم آری، اما بدون تو هم شادم!
من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که مرا دوست بدارد نیستم
من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را باز پس می گیرم
به من بگو ترشیده، هرچه می خواهی بگو. اما افتخار همبستری و همگامی با مرا نخواهی یافت تا زمانی که به اندازه کافی فهمیده و باشعور نباشی!
گذشت آن زمان که عمه ها و خاله هایم منتظر مردی بودند که آنها را بپسندد و در غیر اینصورت ترشیده می شدند و در خانه پدر مایه سرافکندگی بودند
امروز تو برای هم گامی با من (و نه تصاحب من - که من تصاحب شدنی نیستم) باید لیاقت و شرافت و فروتنی خود را به اثبات برسانی
حقوقم را از تو باز پس خواهم گرفت. فرزندم را به تو نخواهم داد
خودم را نه به قیمت هزار سکه و یک جلد کلام الله که به هیچ قیمتی به تو نخواهم فروخت
روزگاری می رسد که می فهمی برای همگامی با من باید لایق باشی - و نیز خواهی فهمید همگام شدن با من به معنای تصاحب من یا تضمین ماندن من نخواهد بود
هرگاه مثل پدرانت با من رفتار کردی بی درنگ مرا از دست خواهی داد
ممکن است دوست و همراه تو شوم اما ملک تو نخواهم شد ...
خسته ام پینوکیو
اینجا آدم ها دروغ های شاخدار می گویند
و دماغِ درازِ خود را جراحی پلاستیک می كنند !!
تعداد صفحات : 15

این وبلاگ تقدیم به عزیزترینم "حمید" که زیباترین تصویر زندگی را در ذهن من ترسیم نمود........................................................ سلام دوستان خوش اومدید به کلبه مجازی من و همسر عزیزم حمید جان. از تمام صفحات دیدن کنید و خوشحال میشم نظر بدید . دوستی من و تو به قشنگی خیاله من و تو ماهی و آبیم که جداییمون محاله تو کنار من یه کوهی من کنار تو یه دریا ما را با هم آرزو کن با تو من تموم دنیام زندگی مثل یه جاده است من و تو مسافراشیم قدر لحظه را بدونیم ممکنه فردا نباشیم
mahsa